بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام به همه
باز شعری بسیار قدیمی از خودم که قابل خاک پای امام راحل و پیر سفرکرده ما را ندارد امّا ...
همصحبت آئینهها
اماما ! روز پیروزی چه زیبا خنده میکردی
نگاهت سخت زخمی بود امّا خنده میکردی
تو در قابی به خون آلوده ... بر دستی پر از پینه
نیفتد تا مگر امّید از پا ، خنده می کردی !
تو را یادش بخیر آنروز وقتی آمدی دیدم
لبانت بوی گل می داد گویا خنده می کردی !
خیابان در خیابان موج میزد سیل جمعیّت
تو هم ای مهربان اینجا و آنجا خنده می کردی
تو ای روح خدا همصحبت آئینهها بودی
که آتش در دل شب می زدی تا خنده می کردی
تو را فریاد میکردیم با بغضی ترک خورده
تو هم آنگه بروی یک یک ما خنده میکردی !
و این آری تو بودی با تمام سادگیهایت
که بر دامان سبز و سرخ گلها خنده میکردی
...
و روز رفتنت در چشمهای ابری ماها
غمت را تازه میدیدی و تنها خنده می کردی !!
جان ما فدای نائب بر حق امام زمان در عصر حاصر امام خامنهای ( مدّ ظلّه العالی )
.: Weblog Themes By Pichak :.